اي زتو بنهاده کلاه مني

شاعر : انوري

هر که نيايد کلهش از دو برداي زتو بنهاده کلاه مني
جاه تو الواح نحوست ستردنام تو اوراق سعادت نبشت
نام مبارک پدرت را سپردازخلفات ذات دويم چون برفت
عارض تقدير جهاني شمردجز تو کرا در صف عرض جهان
آتش آز بني‌آدم بمردباد صباي کرمت چون بجست
نرد تقدم نتواتنست بردقدر فلک باتو چه گر سخت باخت
صاف تويي باقي خم جمله دردرو که دراين عهد ز مي تلخ‌تر
پشت زمين چون تو به واجب سپرددر شکم خاک کسي نيست کو
کيک و عماري نه محاليست خردبار بزرگيت زمين کي کشد
وي که ز تو حرص برد دستبرداي که ز تو آز شود پايمال
پي سپري مي‌شوم اکنون چو کردمن که ره از حادثه گم کرده‌ام
پاي بر آن عهد بخواهم فشردعزم بر آنست که عهدي رود
قافيت اول يعني که بردخرقه بپوشم به همين قافيت